بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هرگز تندخویی ازش ندیدم
اما یه روز دیدم با عصبانیت وارد خونه شد
با تعجب دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم
دیدم مشغول خواندن قرآن شده
پرسیدم: «طوری شده مادر؟ خدا نکنه که تو رو کج خلق ببینم.»
بدون اینکه نگاهش را از روی قرآن برداره ، گفت:
«چیزی نیست ، اجازه بدهید کمی قرآن بخونم
می ترسم الان حرفی بزنم که به گناه ختم بشه »
من هم از کنجکاوی دست برداشتم
بعد از مدتی کوتاه خودش اومد سراغم
علت ناراحتی اش رو که پرسیدم ، گفت:
امروز چند تا معلم زن با یک وضعی آمدند مدرسه روستا برای شرکت در جلسه امتحان
به محض ورود هم با مردان دست دادند.
من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد، خیلی ناراحت شدم»
خاطره ای از زندگی شهید رجبعلی آهنی
منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 319